چیزهای کوچکی که می توانند زندگی شما را تغییر دهند یا حتی جهان را ...
عنوان: تخت خوابت را مرتب کن
نویسنده: ویلیام هری مک ریون
مترجم: عرفان بنداد
ناشر: نشر معیار علم
دربخشی از پیشگفتار این کتاب آمده است:
در 17 مه سال 2014، من افتخار داشتم که سخنرانی ای برای مراسم فارغ التحصیلی یکی از کلاس های دانشگاه تگزاس در آستین (Austin) ایراد کنم. اگرچه دانشگاه تگزاس دانشگاهی بود که خودم از آن فارغ التحصیل شده بودم، نگران بودم که یک افسر نظامی، که حرفه اش با جنگ تعریف شده است، ممکن است میزبان مهمان نوازی در میان دانشجویان نیابد. اما با شگفتی تمام، کلاس فارغ التحصیلان پذیرای سخنرانی من بودند. به نظر می رسید ده درسی که من از دوره آموزشی نیروی دریایی آموختم، که پایه ای برای سخنانم بودند، جذبه ای همگانی و فراگیر داشته باشد. آن ها درس هایی ساده بودند برای غلبه بر سختی های دوره آموزش، اما همان ده درس در مقابله با چالش های زندگی نیز کارا و مهم بودند، بدون توجه به این که شما که هستید؟!
این کتاب در 135 صفحه و ده درس مذکور در قالب 10 فصل کوتاه، به همراه داستان هایی شیرین و جذاب، به رشته تحریر درآمده است.
با هم بخشی از فصل پنجم این کتاب را مرور می کنیم:
من به بالای تپه های شنی دویده و بدون معطلی به طرف دیگر سرازیر شدم، با سرعت تمام به سمت اقیانوس آرام حرکت می کردم. ملبس به لباس های سبزرنگم، کلاه کوچک نظامی و چکمه های جنگی، با سر به سمت امواجی که ساحل کورونادو در کالیفرنیا را درمی نوردیدند، دویدم. در حالی که با تنی خیس سر از آب بلند می کردم، مربی تیم را دیدم که بر روی تپه ایستاده. با حالت دست به سینه و نگاه نافذی که چون تیری دل مه صبحگاهی را می درید. شنیدم که فریاد زد: «می دانی که چه باید بکنی، آقای مک؟!»
البته که می دانستم، با شور و شوقی تصنعی، من یک فریاد "هورا" سر دادم و با صورت روی شن و ماسه نرم افتادم و از طرفی به طرف دیگر غلت می خوردم تا اطمینان حاصل کنم که هیچ بخشی از لباس من بدون تماس با شن باقی نمانده. سپس، برای اطمینان بیشتر، نشستم، مشتی شن برداشتم و آن را به هوا پرتاب کردم تا مطمئن شوم که همه جای بدنم را خواهد پوشانید.
در مرحله ای از تمرین صبحگاهی یکی از قوانین تیم را نقض کرده بودم. مجازات من این بود که به منطقه غواصی رفته، خود را در شن و ماسه غرق کرده و از خود یک "کلوچه شکری" بسازم.
در میان همه آموزش های تیم، هیچ چیز ناراحت کننده تر از تبدیل شدن به کلوچه شکری نبود. کارهای به مراتب دردناک تر و خسته کننده تری نیز وجود داشتند اما کلوچه شکری صبر و عزم شما را آزمایش می کرد. نه فقط به خاطر اینکه بقیه روز را با شنی که تا پایین گردن خود، زیر بازوها و بین پاهای شما را می پوشاند، می ماندید، بلکه به این دلیل که تبدیل شدن به کلوچه شکری کاملاً بی دلیل بود. هیچ توجیهی برایش وجود نداشت. شما به دلخواه مربی (فرمانده) می بایست کلوچه شکری می شدید.
برای بسیاری از کارآموزان پذیرش این موضوع سخت بود. کسانی که تلاش می کردند بهترین باشند، انتظار داشتند که به خاطر عملکرد خارق العاده شان پاداش بگیرند. گاهی اوقات مورد تشویق قرار می گرفتند و گاهی خیر. گاهی اوقات تنها چیزی که آنها برای تمام تلاش خود به دست می آوردند، خیس شدن و شنی بودن بود!
وقتی احساس کردم که من به اندازه کافی با شن و ماسه پوشیده شده ام، به سمت مربی دویده و فریاد زدم: "هورا" و به حالت احترام نظامی ایستادم. کسی که به من نگاه می کرد تا ببیند آیا من استانداردهای او را در مورد کلوچه شکری رعایت کرده ام یا نه، ستوان فیلیپ مارتین بود، که دوستانش او را موکی صدا می کردند. البته من در حدی نبودم که او را این گونه خطاب کنم.
موکی از غواصان زبده بود. متولد و بزرگ شده هاوایی، او همه آن چیزی بود که من در تلاش بودم به عنوان یک افسر نیروی دریایی به آن تبدیل شوم. به عنوان یک سرباز با تجربه ویتنام، با هر سلاحی مهارت داشت. او یکی از بهترین چتربازهای گروه بود و با توجه به اصالت هاوایی بومی خود، آن قدر در شنا ماهر بود که کمتر کسی به پایش می رسید. مارتین به آرامی، اما با لحنی پرسشگر گفت: « آقای مک! آیا شما ایده ای دارید که چرا امروز صبح یک کلوچه شکری شدید؟»
"نه، مربی مارتین"
« از آنجا که، آقای مک، زندگی عادلانه نیست و هر چه زودتر این درس را یاد بگیرید برایتان بهتر خواهد بود.»
به یاد داشته باشید هر روز را با تکمیل یک کار شروع کنید. کسی را پیدا کنید که در سختی های زندگی کمک حالتان باشد. به همه احترام بگذارید. بدانید که زندگی عادلانه نیست و شما اغلب شکست خواهید خورد. اما اگر شما بعضی از خطرات را به جان بخرید، در سخت ترین شرایط قامت راست کنید، روی قلدرها را کم کنید، دست یاری به زمین خوردگان دراز کنید و به هیچ وجه تسلیم نشوید، اگر این کارها را انجام دهید، می توانید زندگی خود را به سمت شرایطی بهتر تغییر دهید ... شاید حتی جهان را.
امیدوارم از مطالعه این کتاب استفاده کافی را ببرید.